تنها بازمانده يك كشتی شكسته توسط جريان آب به يك جزيره دورافتاده برده شد، با بيقراری به درگاه خداوند دعا میكرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقيانوس چشم میدوخت، تا شايد نشانی از كمك بيابد اما هيچ چيز به چشم نمیآمد. سرآخر نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه ای كوچك خارج از كلك بسازد تا از خود و وسايل اندكش بهتر محافظت نمايد، روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگين فرياد زد: «خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟» صبح روز بعد او با صدای يك كشتی كه به جزيره نزديك میشد از خواب برخاست، آن میآمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسيد: «چطور متوجه شديد كه من اينجا هستم؟» آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، ديديم!» آسان میتوان دلسرد شد هنگامی كه بنظر میرسد كارها به خوبی پيش نمیروند، اما نبايد اميدمان را از دست دهيم زيرا خدا در كار زندگی ماست، حتی در ميان درد و رنج. دفعه آينده كه كلبه شما در حال سوختن است به ياد آورید كه آن شايد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند. برای تمام چيزهای منفی كه ما بخود میگوييم، خداوند پاسخ مثبتي دارد، تو گفتی «آن غير ممكن است»، خداوند پاسخ داد «همه چيز ممكن است»، تو گفتی «هيچ كس واقعاً مرا دوست ندارد»، خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم»، تو گفتی «من بسيار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو آرامش خواهم داد»، تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»، خداوند پاسخ داد «رحمت من كافی است»، تو گفتی «من نمیتوانم مشكلات را حل كنم»، خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدايت خواهم كرد»، تو گفتی «من نمیتوانم آن را انجام دهم»، خداوند پاسخ داد «تو هر كاری را با من میتوانی به انجام برسانی»، تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد «آن ارزش پيدا خواهد كرد»، تو گفتی «من نمیتوانم خود را ببخشم»، خداوند پاسخ داد «من تو را بخشیده ام»، تو گفتی «من میترسم»، خداوند پاسخ داد «من روحی ترسو به تو نداده ام»، تو گفتی «من هميشه نگران و نااميدم»، خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هايت را به دوش من بگذار»، تو گفتی «من به اندازه كافی ايمان ندارم»، خداوند پاسخ داد «من به همه به يك اندازه ايمان داده ام»، تو گفتی «من به اندازه كافی باهوش نيستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام»، تو گفتی «من احساس تنهايی میكنم»، خداوند پاسخ داد «من هرگز تو را ترك نخواهم كرد»، اين پيام را به ديگران نيز بگوييد، شاید یکی از دوستان شما هم اکنون احساس میكند كه كلبه اش در حال سوختن است
:: موضوعات مرتبط:
بخون , ,
:: بازدید از این مطلب : 543
میخوام برم خونه چشام قرمزه ... به رفیقم میگم چشام قرمزه؟ میگه آره میخوای همینجوری بری ؟ پَ نه پَ وایمیسم تا سبز شه بعد حرکت میکنم ...
با دختره رفتیم بیرون تـُـف کردم تو جوب، چپ چپ نگام میکنه !! گفتــم کارم زشـت بود؟ گفت پَ نه پَ حال کردم باهاش ! جوب بعــدی پهنتره، بــرین توش !!!
بابابزرگم داشت تو خواب صداهای عجیب و غریب در میاورد ! خانمم میگه داره خرناس میکشه؟! پَ نه پَ داره کانکت میشه ولی چون تو محل ما ADSL نمیدن از dial-up استفاده میکنه
لاکپشته ما رو دیده ، رفته تو لاکش ... دوستم میگه: ترسیده؟ پَ نه پَ چشم گذشته ما بریم قایم بشیم ... بدو بریم بــــدو !
برای بار اول رفتم مرکز اهدای خون ... پرستار می گه میخواین خون بدین؟ گفتم پَ نه پَ پشهایم اومدیم مهمونی ! بعد نیم ساعت نوبتم شده میگه کارت ملی؟ میگم مگه کارت می خواد؟! میگه : پَ نه پَ میتونی آزادم بزنی ... لیتری ۷۰۰ !
با دوستم نشستیم عکسای عروسیه اون یکی دوستمو نگاه میکنیم ... میگه سارا شوهرش کچله؟! پَ نه پَ مو داره فقط فرقشو گشاد باز کرده
خونمون رو عوض کردی ...م به بابام میگم کی واسه خونه خط میگیری؟ میگه خط تلفن؟ پَ نه پَ خط نستعلیق روزی دوبار هم از روش بنویسیم
دارم واسه دوستم تعریف میکنم ... دیشب مغازمون اتیش گرفت! میگه چیکار کردین خاموش کردید؟! پَ نه پَ از روش میپریدیم میگفتیم سرخیه تو از من زردیه من از تو !
عاقد سر سفره عقد : عروس خانم وکیلم؟ پَ نه پَ دکتری ! دعوت کردیم سطح مجلس بره بالا !
آب قطع شده بود. بعد که وصل شد یه آب زرد از شیر میومد. میگه اینا ماله زنگ لوله هاست؟ پَ نه پَ سازمان آب واسه عذرخواهی اولش آب پرتقال می فرسته
:: موضوعات مرتبط:
جک , ,
:: بازدید از این مطلب : 494
صحبت كردن از ادراك سلول اوليه مستلزم اينه كه ما كليو باكستر رو(پدر نيروي ادراك سلول اوليه ناميده شد) رو بشناسيم: كليو باكستر كسي است كه هيچ گونه مدرك تحصيلي ندارد، داراي مدرك دكترا هم نيست، اين آقا با وجود اينكه در دانشگاه تگزاس و همين طور در كالج ميدلبوري در ورمونت و تگزاس آ_ ام، به تحصيل در رشتههاي مهندسي و كشاورزي و روانشناسي پرداخت، به دليل يك ترم نرفتن به دانشگاه از اخذ مدركهاي علمي خودش محروم شد....
:: موضوعات مرتبط:
بخون , ,
:: بازدید از این مطلب : 430
ما واسه صداهای کاملا مشابه، حروف مختلف داریم
واسه این صدا ۲تا حرف داریم: ت، ط
واسه این ۲ تا: هـ، ح
واسه این ۲ تا: ق، غ
واسه این ۲ تا: ء، ع
واسه این ۳ تا: ث، س، ص
و واسه این ۴ تا: ز، ذ، ض، ظ
این یعنی:
«شیشه» رو نمیشه غلط نوشت
«دوغ» رو میشه ۱ جور غلط نوشت
«غلط» رو میشه ۳ جور غلط نوشت
«دست» رو میشه ۵ جور غلط نوشت
«اینترنت» رو میشه ۷ جور غلط نوشت
«سزاوار» رو میشه ۱۱ جور غلط نوشت
«زلزله» رو میشه ۱۵ جور غلط نوشت
«ستیز» رو میشه ۲۳ جور غلط نوشت
«احتذار» رو میشه ۳۱ جور غلط نوشت
«استحقاق» رو میشه ۹۵ جور غلط نوشت
و «اهتزاز» رو میشه ۱۲۷ جور غلط نوشت!
واغئن چتوری شد که ماحا طونصطیم دیکطه یاد بگیریم!؟
:: موضوعات مرتبط:
جک , ,
:: بازدید از این مطلب : 395
قره قوروت را از آب ماست یا همان دوغ می گیرند که پس از جوشیدن و تغلیظ بصورت جامد در می آید.
مزه ترش قره قوروت بخاطر درصد بسیار بالای اسید لاکتیک آن می باشد. میزان اسید لاکتیک قره قوروت بقدری زیاد است که میتوان گفت خود اسید لاکتیک است !!!! . اسید لاکتیک یک ماده دفعی برای بدن محسوب میشود زیرا خون را شدیداً اسیدی کرده و تعادل ph خون را به هم میزند.
یکی از دلایلی که گفته می شود ..........
:: موضوعات مرتبط:
بخون , ,
:: بازدید از این مطلب : 166
چند سال پیش ، در یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفتمادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهانتمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کردمادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد . پسرش سرشرا برگرداند ولی دیگر دیر شده بود . تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید واز روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشقمادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.کشاورزی کهدر حال عبور از آن حوالی بود ، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها
دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد .پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند.پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم
ناخنهای مادرش مانده بودخبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به اونشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد ، سپسبا غرور بازوهایش را نشان داد و گفت .
" این زخمها را دوست دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند"
گاهی مثل يك کودکِ قدرشناس
خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بده
خواهی ديد چقدر دوست داشتنی هستند
در گذشته های نه چندان دور آدم هایی که دنبال آب باریکه بودند یا یه شغل مطمئن دولتی داشند ،خیلی آدمهای منطقی و موفقی محسوب می شدند. آهسته برو آهسته بیا که گربه شاخت نزنه را به عنوان یک روش زندگی، خیلی از خانواده ها به فرزندانشان یاد می دادند ….
اما گذشته ها گذشته … این روزها برای موفقیت باید جسور بود …باید خطر کرد …باید مسئولیت همه چیز را بر عهده گرفت …
این روزها شما شخصا خودتان باید خودتان را مجبور به پیشرفت کنید …در همه چی ! در سطح زندگی شخصی ، در سطح زندگی اجتماعی ، در زندگی حرفه ای و …و…
نوشته ی زیر از جمله نوشته های بسیار زیبایی که به کسانی که تصمیم دارند فرصت کوتاه حیات را “زندگی” کنند پیام شفافی می دهد …
شما هم از همین دسته اید ؟؟
:: موضوعات مرتبط:
بخون , ,
:: بازدید از این مطلب : 388
در يك پارك محلي در بنگال هنگاميكه دو نفر نابينا نتوانستند شير آب را پيدا كنند. يك ميمون مادر شير آب را براي آنها باز كرد و تا زمانيكه آنها آب نوشيده و صورت خود را شستند . ميمون همانجا ايستاد ، سپس شير آب را بست و از آنجا دور شد.
:: موضوعات مرتبط:
عکس , ,
:: بازدید از این مطلب : 178